![]() |
شنبه 14 بهمن 1391 |
نمیدونم چرا ما زنا این طوری هستیم؟! همه چیزو خوب درک میکنیم و می فهمیم، درست و نادرست، راست و دروغ، حقیقت و مجاز همه چیزو می فهمیم!
می فهمیم که راست میگه یا نه! می فهمیم که صادقه یا نه! می فهمیم که عاقبت چیه!! می فهمیم که همش احساساته و این احساسات هم پایه و مبنای درستی نداره، می فهمیم که ... ولی! ولی باز اینقدر با این بازی احساسات و با احساساتمون کار میکنیم که به هیچ کدوم از دانسته هامون توجهی نمی کنیم. به هیچ چیزی دقت نمی کنیم و اینقدر میریم جلو که آخرش خودمون از پا بیفتیم!
بعدشم میشینیم به گریه کردن و ناله کردن و ضجه زدن! و از خدا کمک خواستن! بعدم توی اوج اون نا امیدی و درد و زجری که میکشیم (چیزی که خودمون باعث و بانیش بودیم) به خدا می گیم خدا! چرا کمکمون نمی کنی؟!
کمک کنه که چی؟! که توی اشتباهمون بیشتر غرق بشیم! نه! میخواییم که کمک کنه که اشتباه ما درست بشه!
ولی خدا با صبر و حوصله همه بد وبیراهای ما رو گوش میده! سرمونو روی شونه هاش می ذاره. میگیره توی آغوشش و سعی می کنه آروممون کنه! دلداریمون بده و بگه براش گریه نکن!
اینا ارزش اینکه اینطور براش ضجه بزنی رو نداره، اینقدر خودتو آزار نده! بجاش بلند شو و یه فکر درست و حسابی بکن! یه تکونی به خودت بده! یه راست رو انتخاب کن! این راهی که تو داشتی میرفتی و من جلوتو گرفتم به بیراهه می رفت عزیز دلم!
واقعا عجب بنده ای هستیم ما و عجب خداییه خدا!
نظرات شما عزیزان:
![]() نویسنده : شیرین بانو
![]() |